دیوان شمس/صبر با عشق بس نمیآید
ظاهر
صبر با عشق بس نمیآید | عقل فریادرس نمیآید | |||||
بیخودی خوش ولایتیست ولی | زیر فرمان کس نمیآید | |||||
کاروان حیات میگذرد | هیچ بانگ جرس نمیآید | |||||
بوی گلشن به گل همیخواند | خود تو را این هوس نمیآید | |||||
زانک در باطن تو خوش نفسیست | از گزاف این نفس نمیآید | |||||
بی خدای لطیف شیرین کار | عسلی از مگس نمیآید | |||||
هر دمی تخم نیکوی میکار | تا نکاری عدس نمیآید | |||||
هیچ کردی به خیر اندیشه | که جزا از سپس نمیآید | |||||
بس کن ایرا که شمع این گفتار | جانب هر غلس نمیآید |