دیوان شمس/شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد
ظاهر
شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد | کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آمد | |||||
ز رعد آسمان بشنو تو آواز دهل یعنی | عروسی دارد این عالم که بستان پرجهیز آمد | |||||
بیا و بزم سلطان بین ز جرعه خاک خندان بین | که یاغی رفت و از نصرت نسیم مشک بیز آمد | |||||
بیا ای پاک مغز من ببو گلزار نغز من | به رغم هر خری کاهل که مشک او کمیز آمد | |||||
زمین بشکافت و بیرون شد از آن رو خنجرش خواندم | به یک دم از عدم لشکر به اقلیم حجیز آمد | |||||
سپاه گلشن و ریحان بحمدالله مظفر شد | که تیغ و خنجر سوسن در این پیکار تیز آمد | |||||
چو حلواهای بیآتش رسید از دیگ چوبین خوش | سر هر شاخ پرحلوا به سان کفچلیز آمد | |||||
به گوش غنچه نیلوفر همیگوید که یا عبهر | باستیز عدو می خور که هنگام ستیز آمد | |||||
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن | مکن با او تو همراهی که او بس سست و حیز آمد | |||||
خمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حضرت | که نبود خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد |