دیوان شمس/شهر پر شد لولیان عقل دزد
ظاهر
شهر پر شد لولیان عقل دزد | هم بدزدد هم بخواهد دستمزد | |||||
هر که بتواند نگه دارد خرد | من نتانستم مرا باری ببرد | |||||
گرد من میگشت یک لولی پریر | همچنینم برد کلی کرد و مرد | |||||
کرد لولی دست خود در خون من | خون من در دست آن لولی فسرد | |||||
تا که میشد خون من انگوروار | سالها انگور دل را میفشرد | |||||
کرد دیدم کو کند دزدی ولیک | کرد ما را بین که او دزدید کرد | |||||
کی گمان دارد که او دزدی کند | خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد | |||||
دزد خونی بین که هر کس را که کشت | خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد | |||||
رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت | سیم برد و دامن پرزر شمرد | |||||
دردها و دردها را صاف کرد | پیش او آرید هر جا هست درد | |||||
این جهان چشمست و او چون مردمک | تنگ میآید جهان زین مرد خرد | |||||
باز رشک حق دهانم قفل کرد | شد کلید و قفل را جایی سپرد |