دیوان شمس/شنودم من که چاکر را ستودی
ظاهر
شنودم من که چاکر را ستودی | کی باشم من تو لطف خود نمودی | |||||
تو کان لعل و جان کهربایی | به رحمت برگ کاهی را ربودی | |||||
یکی آهن بدم بیقدر و قیمت | توام آیینه ای کردی زدودی | |||||
ز طوفان فناام واخریدی | که هم نوحی و هم کشتی جودی | |||||
دلا گر سوختی چون عود بوده | وگر خامی بسوز اکنون که عودی | |||||
به زیر سایه اقبال خفتم | برون پنج حس راهم گشودی | |||||
بدان ره بیپر و بیپا و بیسر | به شرق و غرب شاید شد به زودی | |||||
در آن ره نیست خار اختیاری | نه ترسایی است آن جا نه جهودی | |||||
برون از خطه چرخ کبودش | رهیده جان ز کوری و کبودی | |||||
چه میگریی بر خندندگان رو | چه میپایی همان جا رو که بودی | |||||
از این شهدی که صد گون نیش دارد | بجز دنبل ببین چیزی فزودی |