دیوان شمس/شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها
ظاهر
شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها | شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمعها | |||||
شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان | او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمعها | |||||
چون شکر گفتار آغازد ببینی ذرهها | از برای استماعش واگشاده سمعها | |||||
ناامیدانی که از ایامها بفسردهاند | گرمی جانش برانگیزد ز جانشان طمعها | |||||
گر نه لطف او بدی بودی ز جانهای غیور | مر مرا از ذکر نام شکرینش منعها | |||||
شمس دین صدر خداوند خداوندان به حق | کز جمال جان او بازیب و فر شد صنعها | |||||
چون بر آن آمد که مر جسمانیان را رو دهد | جان صدیقان گریبان را درید از شنعها | |||||
تخم امیدی که کشتم از پی آن آفتاب | یک نظر بادا از او بر ما برای ینعها | |||||
سایه جسم لطیفش جان ما را جانهاست | یا رب آن سایه به ما واده برای طبعها |