دیوان شمس/شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ظاهر
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما | ناچار گفتنیست تمامی ماجرا | |||||
والله ز دور آدم تا روز رستخیز | کوته نگشت و هم نشود این درازنا | |||||
اما چنین نماید کاینک تمام شد | چون ترک گوید اشپو مرد رونده را | |||||
اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی | تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را | |||||
چون راه رفتنیست توقف هلاکتست | چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ | |||||
صاحب مروتیست که جانش دریغ نیست | لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا | |||||
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن | مستیز همچو هندو بشتاب همرها | |||||
کان جا در آتش است سه نعل از برای تو | وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا | |||||
نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش | اندر گلوی تو رود ای یار باوفا | |||||
گر در عسل نشینی تلخت کنند زود | ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا | |||||
خاموش باش و راه رو و این یقین بدان | سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا |