دیوان شمس/سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز
ظاهر
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز | عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز | |||||
خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی | از در دل اندرآ تا پیشگاه جان بتاز | |||||
ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست | هین که با خورشید دارد ذرهها کار دراز | |||||
پیش روزن ذرهها بین خوش معلق میزنند | هر که را خورشید شد قبله چنین باشد نماز | |||||
در سماع آفتاب این ذرهها چون صوفیان | کس نداند بر چه قولی بر چه ضربی بر چه ساز | |||||
اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر | پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز | |||||
برتر از جمله سماع ما بود در اندرون | جزوهای ما در او رقصان به صد گون عز و ناز | |||||
شمس تبریزی تویی سلطان سلطانان جان | چون تو محمودی نیامد همچو من دیگر ایاز |