دیوان شمس/سفر کردم به هر شهری دویدم

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(سفر کردم به هر شهری دویدم)
  سفر کردم به هر شهری دویدم به لطف و حسن تو کس را ندیدم  
  ز هجران و غریبی بازگشتم دگرباره بدین دولت رسیدم  
  از باغ روی تو تا دور گشتم نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم  
  به بدبختی چو دور افتادم از تو ز هر بدبخت صد زحمت کشیدم  
  چه گویم مرده بودم بی‌تو مطلق خدا از نو دگربار آفریدم  
  عجب گویی منم روی تو دیده منم گویی که آوازت شنیدم  
  بهل تا دست و پایت را ببوسم بده عیدانه کامروز است عیدم  
  تو را ای یوسف مصر ارمغانی چنین آیینه روشن خریدم