دیوان شمس/سست مکن زه که من تیر توام چارپر
ظاهر
سست مکن زه که من تیر توام چارپر | روی مگردان که من یک دلهام نی دوسر | |||||
از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا | یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر | |||||
گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار | نی بگریزم چو باد نی بمرم چون شرر | |||||
جان بسپارم به تیغ هیچ نگویم دریغ | از جهت زخم تیغ ساخت حقم چون سپر | |||||
تیغ زن ای آفتاب گردن شب را به تاب | ظلمت شبها ز چیست کوره خاک کدر | |||||
معدن صبرست تن معدن شکر است دل | معدن خندهست شش معدن رحمت جگر | |||||
بر سر من چون کلاه ساز شها تختگاه | در بر خود چون قبا تنگ بگیرم به بر | |||||
گفت کسی عشق را صورت و دست از کجا | منبت هر دست و پا عشق بود در صور | |||||
نی پدر و مادرت یک دمهای عشق باخت | چونک یگانه شدند چون تو کسی کرد سر | |||||
عشق که بیدست او دست تو را دست ساخت | بیسر و دستش مبین شکل دگر کن نظر | |||||
رنگ همه رویها آب همه جویها | مفخر تبریز دان شمس حق ای دیده ور |