دیوان شمس/سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم)
  سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم  
  چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم  
  عالم چون را مثال ذره‌ها برهم زدیم تا به پیش تخت آن سلطان بی‌چون تاختیم  
  فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم  
  چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم  
  نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم  
  دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذره‌ای ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم  
  بس صدف‌های چو گوهر زیر سنگی کوفتیم تا به سوی گنج‌های در مکنون تاختیم  
  سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم