دیوان شمس/سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
ظاهر
سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم | عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم | |||||
چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما | گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم | |||||
عالم چون را مثال ذرهها برهم زدیم | تا به پیش تخت آن سلطان بیچون تاختیم | |||||
فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت | چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم | |||||
چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم | سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم | |||||
نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد | بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم | |||||
دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذرهای | ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم | |||||
بس صدفهای چو گوهر زیر سنگی کوفتیم | تا به سوی گنجهای در مکنون تاختیم | |||||
سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان | بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم |