دیوان شمس/سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش
ظاهر
سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش | دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش | |||||
ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد | زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش | |||||
به نام عیش بریدند ناف هستی ما | به روز عید بزادیم ما ز مادر عیش | |||||
بپرس عیش چه باشد برون شدن زین عیش | که عیش صورت چون حلقه ایست بر در عیش | |||||
درون پرده ز ارواح عیش صورتهاست | ز عکس ایشان این پرده شد مصور عیش | |||||
وجود چون زر خود را به عیش ده نه به غم | که خاک بر سر آن زر که نیست درخور عیش | |||||
بگویمت که چرا چرخ میزند گردون | کیش به چرخ درآورد تاب اختر عیش | |||||
بگویمت که چرا بحر موج در موجست | کیش به رقص درآورد نور گوهر عیش | |||||
بگویمت که چرا خاک حور و ولدان زاد | که داد بوی بهشتش نسیم عنبر عیش | |||||
بگویمت که چرا باد حرف حرف شدست | که تا ورق ورق آیی سبک ز دفتر عیش | |||||
بگویمت که چرا شب تتق فروآویخت | که گرد کست و عروسی بگیرد جا در عیش | |||||
بگفتمی سر پنج و چهار و هفت ولیک | به یک دو لعب فروماندهام به شش در عیش |