دیوان شمس/سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
ظاهر
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند | ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند | |||||
بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست | ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند | |||||
جهان کفست و صفات خداست چون دریا | ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند | |||||
همیشکاف تو کف را که تا به آب رسی | به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند | |||||
ز نقشهای زمین و ز آسمان مندیش | که نقشهای زمین و زمان حجاب کند | |||||
برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف | که زلفها ز جمال بتان حجاب کند | |||||
تو هر خیال که کشف حجاب پنداری | بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند | |||||
نشان آیت حقست این جهان فنا | ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند | |||||
ز شمس تبریز ار چه قرضه ایست وجود | قراضه ایست که جان را ز کان حجاب کند |