دیوان شمس/سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
ظاهر
سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو | دوش چه خوردهای دلا راست بگو به جان تو | |||||
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو | باطرب است جام تو بانمک است نان تو | |||||
مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی | چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو | |||||
بوی کباب میزند از دل پرفغان من | بوی شراب میزند از دم و از فغان تو | |||||
بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا | یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو | |||||
خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد | چون بنمود ذرهای خوبی بیکران تو | |||||
بازبدید چشم ما آنچ ندید چشم کس | بازرسید پیر ما بیخود و سرگران تو | |||||
هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را | عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو | |||||
هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت | پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو | |||||
مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم | نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو | |||||
زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم | کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو | |||||
از می این جهانیان حق خدا نخوردهام | سخت خراب میشوم خائفم از گمان تو | |||||
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم | تا به کجا کشد مرا مستی بیامان تو | |||||
شیر سیاه عشق تو میکند استخوان من | نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو | |||||
ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین | کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو |