دیوان شمس/ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم
ظاهر
ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم | برگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردم | |||||
آن ساقی بایستم چون دید که سرمستم | بگرفت سر دستم بوسید رخ زردم | |||||
گفتم که تو سلطانی جانی و دو صد جانی | تو خود نمکستانی شوری دگر آوردم | |||||
از جام می خالص پرعربده شد مجلس | از عربده کی ترسم من عربده پروردم | |||||
بیاو نکنم عشرت گر تشنه و مخمورم | جفت نظرش باشم گر جفتم وگر فردم | |||||
من شاخ ترم اما بیباد کجا رقصم | من سایه آن سروم بیسرو کجا گردم | |||||
نور دل ابر آمد آن ماه اگر ابرم | شاه همه مردان است آن شاه اگر مردم | |||||
می رفت شه شیرین گفتم نفسی بنشین | ای مستی هر جزوم ای داروی هر دردم | |||||
خورشید حمل کی بود ای گرمی تو بیحد | ای محو شده در تو هم گرمم و هم سردم | |||||
در کاس تو افتادم کز باده تو شادم | در طاس تو افتادم چون مهره آن نردم | |||||
ساکن شوم از گفتن گر اوم نشوراند | زیرا که سوار است او من در قدمش گردم |