دیوان شمس/ساقی این جا هست ای مولا بلی
ظاهر
ساقی این جا هست ای مولا بلی | ره دهد ما را بر آن بالا بلی | |||||
پیش آن لبهای آری گوی او | بنده گردد شکر و حلوا بلی | |||||
هست چشمش قلزم مستی نعم | هست جعدش مایه سودا بلی | |||||
این همه بگذشت آن سرو سهی | خوش برآید همچو گل با ما بلی | |||||
چون بخسبم زیر سایه نخل او | من شوم شیرینتر از خرما بلی | |||||
هم عسس هم دزد ای جان هر شبی | سیم دزدد زان قمرسیما بلی | |||||
چون برآید آفتاب روی او | دزد گردد عاجز و رسوا بلی | |||||
ناشتاب آن کس که او حلوا خورد | در دماغ او کند صفرا بلی | |||||
بس کن آن کس کو سری پنهان کند | روید از سر گلشن اخفی بلی |