| | | | | | |
|
ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو |
|
بمال این چشمها را گر به پندار یقینی تو |
|
|
که مکر حق چنان تند است کز وی دیده جانت |
|
تو را عرشی نماید او و گر باشی زمینی تو |
|
|
گمان خاینی می بر تو بر جان امین شکلت |
|
که گر تو ساده دل باشی ندارد سود امینی تو |
|
|
خریدی هندوی زشتی قبیحی را تو در چادر |
|
تو ساده پوستین بر بوی زهره روی چینی تو |
|
|
چو شب در خانه آوردی بدیدی روش بیچادر |
|
ز رویش دیده بگرفتی ز بویش بستی بینی تو |
|
|
در این بازار طراران زاهدشکل بسیارند |
|
فریبندت اگر چه اهل و باعقل متینی تو |
|
|
مگر فضل خداوند خداوندان شمس الدین |
|
کند تنبیه جانت را کند هر دم معینی تو |
|
|
ببین آن آفتابی را کش اول نیست و نی پایان |
|
که اندر دین همیتابد اگر از اهل دینی تو |
|
|
به سوی باغ وحدت رو کز او شادی همیروید |
|
که هر جزوت شود خندان اگر در خود حزینی تو |
|