پرش به محتوا

دیوان شمس/ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست)
  ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست به بام چند برآیی و خانه را چه شدست  
  فسرده چند نشینی میان هستی خویش تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست  
  بگرد آتش عشقش ز دور می‌گردی اگر تو نقره صافی میانه را چه شدست  
  ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی جمال یار و شراب مغانه را چه شدست  
  اگر چه سرد وجودیت گرم درپیچید به ره کنش به بهانه بهانه را چه شدست  
  شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو زمانه بی‌تو خوشست و زمانه را چه شدست  
  درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسه‌ای یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدست  
  در آن ختن که در او شخص هست و صورت نیست مگو فلان چه کس است و فلانه را چه شدست  
  نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شدست