دیوان شمس/ز بامداد دلم میپرد به سودایی
ظاهر
ز بامداد دلم میپرد به سودایی | چو وام دار مرا میکند تقاضایی | |||||
عجب به خواب چه دیدهست دوش این دل من | که هست در سرم امروز شور و صفرایی | |||||
ولی دلم چه کند چون موکلان قضا | همیرسند پیاپی به دل ز بالایی | |||||
پرست خانه دل از موکل عجمی | که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی | |||||
بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی | گریز نیست وگر هست کو مرا پایی | |||||
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه | روان و رقص کنانیم تا به دریایی | |||||
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار | قدم قدم بودش در سفر تماشایی | |||||
چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت | به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی | |||||
هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان | خبر ندارد کو را نماند فردایی | |||||
غلام عشقم کو نقد وقت میجوید | نه وعده دارد و نه نسیهای و نی رایی |