دیوان شمس/زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
ظاهر
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا | چه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایا | |||||
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم | نه از کف و نه از نای نه دفهاست خدایا | |||||
یقین گشت که آن شاه در این عرش نهانست | که اسباب شکرریز مهیاست خدایا | |||||
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش | چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا | |||||
تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی | ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا | |||||
نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو | که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا | |||||
نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد | دم ناییست که بیننده و داناست خدایا | |||||
که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان | چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا | |||||
ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی | چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا | |||||
از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت | که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا | |||||
ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار | به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا | |||||
چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم | که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا | |||||
بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک | مگر هر در دریای تو گویاست خدایا | |||||
خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی | نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا | |||||
ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده | سراسیمه و آشفته سوداست خدایا |