دیوان شمس/زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه
ظاهر
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه | زهی یغما که میآرد شه قفجاق ترکانه | |||||
دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی که او | کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه | |||||
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بیچون | کجا گیرد قرار اکنون بدین افسون و افسانه | |||||
چو او طره برافشاند سوی عاشق همیداند | که از زنجیر جنبیدن بجنبد شور دیوانه | |||||
به عشق طرههای او که جعد و شاخ شاخ آمد | دل من شاخ شاخ آید چو دندان در سر شانه | |||||
چه برهم گشتهاند این دم حریفان دل از مستی | برای جانت ای مه رو سری درکن در این خانه | |||||
اگر ساقی ندادت می دلا در گل چه افتادی | وگر آن مشک نگشاد او چرا پر گشت پیمانه | |||||
خداوندا در این بیشه چه گم گشتهست اندیشه | تنی تن کجا ماند میان جان و جانانه | |||||
بیا ای شمس تبریزی که در رفعت سلیمانی | که از عشقت همه مرغان شدند از دام و از دانه |