دیوان شمس/زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست)
  زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست  
  از دور ببینی تو مرا شخص رونده آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست  
  پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست اما نه چنین جان که بجز غصه و غم نیست  
  من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو زیرا که در این خشک بجز ظلم و ستم نیست  
  این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد کو آب حیاتست و بجز لطف و کرم نیست