دیوان شمس/رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش
ظاهر
رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش | صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش | |||||
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد | شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش | |||||
آن طره پرچین را چون باد بشوراند | صد چین و دو صد ماچین گم گردد در چینش | |||||
بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او | بر دبدبه قارون تسخر زده مسکینش | |||||
آن ماه که میخندد در شرح نمیگنجد | ای چشم و چراغ من دم درکش و میبینش | |||||
صد چرخ همیگردد بر آب حیات او | صد کوه کمر بندد در خدمت تمکینش | |||||
گولی مگر ای لولی این جا به چه میلولی | رو صید و تماشا کن در شاهی شاهینش | |||||
گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان | بنشاند آن فارس جان را سپس زینش | |||||
ور پای ندارد هم سر بندد و سر بنهد | مانند طبیب آید آن شاه به بالینش | |||||
عشقست یکی جانی دررفته به صد صورت | دیوانه شدم باری من در فن و آیینش | |||||
حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد | تا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینش | |||||
بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او | تقویم طلب میکن در سوره والتینش | |||||
خورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جان | از تابش خود سازد تجهیزش و تکفینش | |||||
فرهاد هوای او رفتست به که کندن | تا لعل شود مرمر از ضربت میتینش | |||||
من بس کنم ای مطرب بر پرده بگو این را | بشنو ز پس پرده کر و فر تحسینش | |||||
خامش که به پیش آمد جوزینه و لوزینه | لوزینه دعا گوید حلوا کند آمینش |