دیوان شمس/روم به حجره خیاط عاشقان فردا

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(روم به حجره خیاط عاشقان فردا)
  روم به حجره خیاط عاشقان فردا من درازقبا با هزار گز سودا  
  ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا  
  بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا  
  چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد به زخم نادره مقراض اهبطوا منها  
  ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا  
  دل‌ست تخته پرخاک او مهندس دل زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما  
  تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد ز ضرب خود چه نتیجه همی‌کند پیدا  
  چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین که قطره‌ای را چون بخش کرد در دریا  
  به جبر جمله اضداد را مقابله کرد خمش که فکر دراشکست زین عجایب‌ها