دیوان شمس/روم به حجره خیاط عاشقان فردا
ظاهر
روم به حجره خیاط عاشقان فردا | من درازقبا با هزار گز سودا | |||||
ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید | بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا | |||||
بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر | زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا | |||||
چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد | به زخم نادره مقراض اهبطوا منها | |||||
ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران | به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا | |||||
دلست تخته پرخاک او مهندس دل | زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما | |||||
تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد | ز ضرب خود چه نتیجه همیکند پیدا | |||||
چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین | که قطرهای را چون بخش کرد در دریا | |||||
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد | خمش که فکر دراشکست زین عجایبها |