دیوان شمس/روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
ظاهر
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش | روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش | |||||
خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش | خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش | |||||
چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش | چون آشکار جویی محجوبی از نهانش | |||||
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان | پاها دراز کن خوش میخسب در امانش | |||||
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد | وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش | |||||
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را | درتاز درجهانش اما نه در جهانش | |||||
بیحرص کوب پایی از کوری حسد را | زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش | |||||
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان | و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش |