دیوان شمس/روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
ظاهر
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک | ز عشق بینشان آمد نشان بینشان اینک | |||||
ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان | که آمد این دو رنگ خوش از آن بیرنگ جان اینک | |||||
فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ میبخشد | که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک | |||||
چو اصل رنگ بیرنگست و اصل نقش بینقشست | چو اصل حرف بیحرفست چو اصل نقد کان اینک | |||||
تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو | ولی تو توی بر تویی ز رشک این و آن اینک | |||||
تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد | دهان خاموش و جان نالان ز عشق بیامان اینک | |||||
سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست | جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک | |||||
ز ذوقش گر ببالیدی چرا از هجر نالیدی | تو منکر میشوی لیکن هزاران ترجمان اینک | |||||
اگر نه صید یاری تو بگو چون بیقراری تو | چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک | |||||
اشارت میکند جانم که خامش که مرنجانم | خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک |