دیوان شمس/رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
ظاهر
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم | هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم | |||||
صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی | با این همه علتها در شنقصه پیوستم | |||||
گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما | چون بوی توام آمد از گور برون جستم | |||||
آن صورت روحانی وان مشرق یزدانی | وان یوسف کنعانی کز وی کف خود خستم | |||||
خوش خوش سوی من آمد دستی به دلم برزد | گفتا ز چه دستی تو گفتم که از این دستم | |||||
چون عربده می کردم درداد می و خوردم | افروخت رخ زردم وز عربده وارستم | |||||
پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم | در حلقه آن مستان در میمنه بنشستم | |||||
صد جام بنوشیدم صد گونه بجوشیدم | صد کاسه بریزیدم صد کوزه دراشکستم | |||||
گوساله زرین را آن قوم پرستیده | گوساله گرگینم گر عشق بنپرستم | |||||
بازم شه روحانی می خواند پنهانی | بر می کشدم بالا شاهانه از این پستم | |||||
پابست توام جانا سرمست توام جانا | در دست توام جانا گر تیرم وگر شستم | |||||
چست توام ار چستم مست توام ار مستم | پست توام ار پستم هست توام ار هستم | |||||
در چرخ درآوردی چون مست خودم کردی | چون تو سر خم بستی من نیز دهان بستم |