دیوان شمس/رغبت به عاشقان کن ای جان صدر غایب
ظاهر
رغبت به عاشقان کن ای جان صدر غایب | بنشین میان مستان اینک مه و کواکب | |||||
آن روز پرعجایب وان محشر قیامت | گشتست پیش حسنت مستغرق عجایب | |||||
چون طیبات خواندی بر طیبین فشاندی | طیبتر از تو کی بود ای معدن اطایب | |||||
جان را ز تست هر دم سلطانیی مسلم | این شکر از کی گویم از شاه یا ز صاحب | |||||
در جیب خاک کردی ارواح پاک جیبان | سر کرده در گریبان چون صوفیان مراقب | |||||
عشق تو چون درآمد اندیشه مرد پیشش | عشق تو صبح صادق اندیشه صبح کاذب | |||||
ای عقل باش حیران نی وصل جو نه هجران | چون وصل گوش داری زان کس که نیست غایب | |||||
جان چیست فقر و حاجت جان بخش کیست جز تو | ای قبله حوایج معشوقه مطالب | |||||
نک نقد شد قیامت اینک یکی علامت | طالع شد آفتابت از جانب مغارب | |||||
درکش رمیدگان را محنت رسیدگان را | زان جذبههای جانی ای جذبه تو غالب | |||||
تا بیند این دو دیده صبح خدا دمیده | دام طلب دریده مطلوب گشته طالب | |||||
عشق و طلب چه باشد آیینه تجلی | نقش و حسد چه باشد آیینه معایب | |||||
کو بلبل چمنها تا گفتمی سخنها | نگذشت بر دهانها یا دست هیچ کاتب | |||||
نه از نقشهای صورت نه از صاف و نه از کدورت | نه از ماضی و نه حالی نه از زهد نه از مراتب | |||||
عقلم برفت از جا باقیش را تو فرما | ای از درت نرفته کس ناامید و غایب |