دیوان شمس/رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود
ظاهر
رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود | گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود | |||||
صلای باده جان و صلای رطل گران | که میدهد به خماران به گاه زودازود | |||||
زهی صباح مبارک زهی صبوح عزیز | ز شاه جام شراب و ز ما رکوع و سجود | |||||
شراب صافی و سلطان ندیم و دولت یار | دگر نیارم گفتن که در میانه چه بود | |||||
هر آنک می نخورد بر سرش فروریزد | بگویدش که برو در جهان کور و کبود | |||||
در این جهان که در او مرده میخورد مرده | نخورد عاقل و ناسود و یک دمی نغنود | |||||
چو پاک داشت شکم را رسید باده پاک | زهی شراب و زهی جام و بزم و گفت و شنود | |||||
شراب را تو نبینی و مست را بینی | نبینی آتش دل را و خانهها پردود | |||||
دل خسان چو بسوزد چه بوی بد آید | دل شهان چو بسوزد فزود عنبر و عود | |||||
نبشته بر رخ هر مست رو که جان بردی | نبشته بر لب ساغر که عاقبت محمود | |||||
نبشته بر دف مطرب که زهره بنده تو | نبشته بر کف ساقی که طالعت مسعود | |||||
بخند موسی عمران به کوری فرعون | بخور خلیل خدا نوش کوری نمرود | |||||
بلیس اگر ز شراب خدای مست بدی | ز صد گنه نشدی هیچ طاعتش مردود | |||||
خمش کنم که خمش به پیش هشیاران | که خلق خیره شدند و خیالشان افزود |