دیوان شمس/ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت
ظاهر
ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت | گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت | |||||
چون چنین است صنم پند مده عاشق را | آهن سرد چه کوبی که وی از پند گذشت | |||||
تو چه پرسیش که چونی و چگونه است دلت | منزل عشق از آن حال که پرسند گذشت | |||||
آن چه روی است که ترکان همه هندوی ویند | ترک تاز غم سودای وی از چند گذشت | |||||
آن کف بحر گهربخش وراء النهر است | روضه خوی وی از سغد سمرقند گذشت | |||||
خارش حرص و طمع در جگر و جانش افکند | چون نسیم کرمش بر دل خرسند گذشت | |||||
ذوق دشنام وی از شهد ثنا بیش آمد | لطف خار غم او را گل خوش خند گذشت | |||||
گر در بسته کند منع ز هفتاد بلا | تا که این سیل بلا آمد و از بند گذشت | |||||
هر کی عقد و حل احوال دل خویش بدید | بند هستی بشکست او و ز پیوند گذشت | |||||
مرد چونک به کف آورد چنین در یتیم | خاطر او ز وفای زن و فرزند گذشت | |||||
بس که از قصه خوبش همه در فتنه فتند | کاین مقالات خوش از فهم خردمند گذشت |