دیوان شمس/دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی
ظاهر
دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی | دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی | |||||
دی بایزید بودی و اندر مزید بودی | و امروز در خرابی دردی فروش و مستی | |||||
دردی بنوش ای جان بسکل ز هوش ای جان | ازرق مپوش ای جان تا که صنم پرستی | |||||
امروز بس خرابی هم جام آفتابی | نی کدخدای ماهی نی شوهر مهستی | |||||
افزونی از مساکن بیرونی از معادن | آن نیستی ولیکن هستی چنانک هستی | |||||
یک گوشه بسته بودی زان گوشه خسته بودی | آن بسته را گشودی رستی تمام رستی | |||||
حیوان سوار نبود جز بهر کار نبود | حیوان نهای تو حیی جستی ز کار جستی | |||||
تو پیک آسمانی چون ماه کی توانی | تا تو سوار پایی تا تو به دست شستی | |||||
خامش مده نشانی گر چه ز هر بیانی | شد مرهم جهانی هر خستهای که خستی |