دیوان شمس/دیدی که چه کرد آن یگانه
ظاهر
دیدی که چه کرد آن یگانه | برساخت پریر یک بهانه | |||||
ما را و تو را کجا فرستاد | او ماند و دو سه پری خانه | |||||
ما را بفریفت ما چه باشیم | با آن حرکات ساحرانه | |||||
آن سلسله کو به دست دارد | بربندد گردن زمانه | |||||
از سنگ برون کشید مکری | شاباش زهی شکر فسانه | |||||
بست او گرهی میان ابرو | گم گشت خرد از این میانه | |||||
بر درگه او است دل چو مسمار | بردوخته خویش بر ستانه | |||||
بر مرکب مملکت سوار او است | در دست وی است تازیانه | |||||
گر او کمر کهی بگیرد | که را چو کهی کند کشانه | |||||
خود آن که قاف همچو سیمرغ | کردهست به کویش آشیانه | |||||
از شرم عقیق درفشانش | درها بگداخت دانه دانه | |||||
بادی که ز عشق او است در تن | ساکن نشود به رازیانه | |||||
عشاق مذکرند وین خلق | درماندهاند در مثانه | |||||
ساقی درده قدح که ماییم | مخمور ز باده شبانه | |||||
آبی برزن که آتش دل | بر چرخ همیزند زبانه | |||||
در دست همیشه مصحفم بود | وز عشق گرفتهام چغانه | |||||
اندر دهنی که بود تسبیح | شعر است و دوبیتی و ترانه | |||||
بس صومعهها که سیل بربود | چه سیل که بحر بیکرانه | |||||
هشیار ز من فسانه ناید | مانند رباب بیکمانه | |||||
مستم کن و برپران چو تیرم | بشنو قصص بنی کنانه | |||||
چون مست بود ز باده حق | شهباز شود کمین سمانه | |||||
بیخویش گذر کند ز دیوار | بر روی هوا شود روانه | |||||
باخویش ز حق شوند و بیخویش | میها بکشند عاشقانه | |||||
دیدم که لبش شراب نوشد | کی دید ز لب می مغانه | |||||
و آن گاه چی می می خدایی | نه از خنب فلان و یا فلانه | |||||
ماهی ز کنار چرخ درتافت | گم گشت دلم از این میانه | |||||
این طرفه که شخص بیدل و جان | چون چنگ همیکند فغانه | |||||
مشنو غم عشق را ز هشیار | کو سردلب است و سردچانه | |||||
هرگز دیدی تو یا کسی دید | یخدان ز آتش دهد نشانه | |||||
دم درکش و فضل و فن رها کن | با باز چه فن زند سمانه |