دیوان شمس/دگربار این دلم آتش گرفتست

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(دگربار این دلم آتش گرفتست)
  دگربار این دلم آتش گرفتست رها کن تا بگیرد خوش گرفتست  
  بسوز ای دل در این برق و مزن دم که عقلم ابر سوداوش گرفتست  
  دگربار این دلم خوابی بدیدست که خون دل همه مفرش گرفتست  
  چو سایه کل فنا گردم ازیرا جهان خورشید لشکرکش گرفتست  
  دلم هر شب به دزدی و خیانت ز لعل بار سلطان وش گرفتست  
  کجا پنهان شود دزدی دزدی که مال خصم زیر کش گرفتست  
  بسی جان که همی‌پرد ز قالب ولی پایش حریف کش گرفتست  
  ز ذوق زخم تیرش این دل من به دندان گوشه ترکش گرفتست