دیوان شمس/دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال)
  دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال  
  ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال  
  اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال  
  هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال  
  دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال  
  مکن اشارت سوی دلم که دل آن نیست مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال  
  جراحت همه را از نمک بود فریاد مرا فراق نمک‌هاش شد وبال وبال  
  چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی نماند حیله حال و نه التفات به قال