دیوان شمس/دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید
ظاهر
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید | مه مصور یار و مه منور عید | |||||
چو هر دو سر به هم آوردهاند در اسرار | هزار وسوسه افکندهاند در سر عید | |||||
ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف | ولیک همچو صدف بیخبر ز گوهر عید | |||||
ز عید باقی این عید آمدهست رسول | چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید | |||||
به روز عید بگویم دهل چه میگوید | اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید | |||||
قراضه دو که دادی برای حق بنگر | جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید | |||||
وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد | می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید | |||||
از این شکار سوی شاه بازپر چون باز | که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید | |||||
تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن | که تا بری به تبرک هلال لاغر عید | |||||
وگر نکردی قربان عنایت یزدان | امید هست که ذبحش کند به خنجر عید |