دیوان شمس/دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم
ظاهر
دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم | تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم | |||||
ای که ابیت گفتهای هر شب عند ربکم | شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم | |||||
گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو | نوبت ملک می زند ای قمر مصورم | |||||
لذت نامههای تو ذوق پیامهای تو | می نرود سوی لبم سخت شدهست در برم | |||||
لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا | او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم | |||||
گشت فضای هر سری میل دل و میسرش | شکر که عشق شد همه میل دل و میسرم | |||||
گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی | گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم | |||||
گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست گفت | همره آتش دلم پهلوی دیده ترم | |||||
رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی | چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم | |||||
غازه لالهها منم قیمت کالهها منم | لذت نالهها منم کاشف هر مسترم | |||||
او به کمینه شیوهای صد چو مرا ز ره برد | خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم | |||||
چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم | ماه نداش می کند کز رخ تو منورم | |||||
عقل ز جای می جهد روح خراج می دهد | سر به سجود می رود کز پی تو مدورم | |||||
من که فضول این دهم وز فن خویش فربهم | ز آتش آفتاب او آب شدهست اکثرم | |||||
بس کن ای فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو | تا به سخن درآید آنک مست شدهست از او سرم |