دیوان شمس/دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
ظاهر
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را | گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را | |||||
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر | کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را | |||||
سینه خود باز کردم زخمها بنمودمش | گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را | |||||
سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود | طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را | |||||
طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان | ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را | |||||
شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل | چند داری در غریبی این دل آواره را | |||||
من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار | ساقی عشاق گردان نرگس خماره را |