دیوان شمس/دوست همان به که بلاکش بود
ظاهر
دوست همان به که بلاکش بود | عود همان به که در آتش بود | |||||
جام جفا باشد دشوارخوار | چون ز کف دوست بود خوش بود | |||||
زهر بنوش از قدحی کان قدح | از کرم و لطف منقش بود | |||||
عشق خلیلست درآ در میان | غم مخور ار زیر تو آتش بود | |||||
سرد شود آتش پیش خلیل | بید و گل و سنبله کش بود | |||||
در خم چوگانش یکی گوی شو | تا که فلک زیر تو مفرش بود | |||||
رقص کنان گوی اگر چه ز زخم | در غم و در کوب و کشاکش بود | |||||
سابق میدان بود او لاجرم | قبله هر فارس مه وش بود | |||||
چونک تراشیده شدهست او تمام | رست از آن غم که تراشش بود | |||||
هر کی مشوش بود او ایمنست | گر دو جهان جمله مشوش بود | |||||
مفخر تبریز تو را شمس دین | شرق نه در پنج و نه در شش بود |