دیوان شمس/دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من
ظاهر
دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من | که دمم بیدم تو چون اجل آمد بر من | |||||
دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد | سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من | |||||
خنک آن دم که بیاری سوی من باده لعل | بدرخشد ز شرارش رخ همچون زر من | |||||
زان خرابم که ز اوقاف خرابات توام | در خرابی است عمارت شدن مخبر من | |||||
شاهد جان چو شهادت ز درون عرضه کند | زود انگشت برآرد خرد کافر من | |||||
پیش از آنک به حریفان دهی ای ساقی جمع | از همه تشنه ترم من بده آن ساغر من | |||||
بنده امر توام خاصه در آن امر که تو | گوییم خیز نظر کن به سوی منظر من | |||||
هین برافروز دلم را تو به نار موسی | تا که افروخته ماند ابدا اخگر من | |||||
من خمش کردم و در جوی تو افکندم خویش | که ز جوی تو بود رونق شعر تر من |