دیوان شمس/دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
ظاهر
دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار | جان مست گلستان تو آن گاه خار خار | |||||
هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل | حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار | |||||
هر صبحدم که دام شب و روز بردریم | از دوست بوسهای و ز ما سجده صد هزار | |||||
امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان | گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار | |||||
بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم یزل | کز چنگهای عشق تو جانست تار تار | |||||
اندر هوای عشق تو از تابش حیات | بگرفته بیخهای درخت و دهد ثمار | |||||
غوطی بخورد جان به تک بحر و شد گهر | این بحر و این گهر ز پی لعل توست زار | |||||
از نغمههای طوطی شکرستان توست | در رقص شاخ بید و دو دستک زنان چنار | |||||
از بعد ماجرای صفا صوفیان عشق | گیرند یک دگر را چون مستیان کنار | |||||
مستانه جان برون جهد از وحدت الست | چون سیل سوی بحر نه آرام و نه قرار | |||||
جزوی چو تیر جسته ز قبضه کمان کل | او را نشانه نیست بجز کل و نی گذار | |||||
جانیست خوش برون شده از صد هزار پوست | در چاربالش ابد او راست کار و بار | |||||
جانهای صادقان همه در وی زنند چنگ | تا بانوا شوند از آن جان نامدار | |||||
جانها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب | بگرفته دامن ازل محض مردوار | |||||
تبریز رو دلا و ز شمس حق این بپرس | تا بر براق سر معانی شوی سوار |