دیوان شمس/دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
ظاهر
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی | تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی | |||||
ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی | ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی | |||||
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید | جانی بلند باید کان حضرتی است سامی | |||||
هستی تو از سر و بن در چشم خویش ناخن | زنار روم گم کن در عشق زلف شامی | |||||
در عشق علم جهل است ناموس علم سهل است | نادان علم اهل است دانای علم عامی | |||||
از کوی بینشانش زان سوی جهل و دانش | وز جان جان جانش عشق آمدت سلامی | |||||
بر بام عشق بیتن دیدم چو ماه روشن | بر در بماندهام من زان شیوههای بامی | |||||
گر مست و گر میم من نی از دف و نیم من | از شیوه ویم من مست شراب جامی | |||||
آن چهره چو آتش در زیر زلف دلکش | گردن ببسته جان خوش در حلقههای دامی | |||||
گوید غمت ز تیزی وقتی که خون تو ریزی | کای دل تو خود چه چیزی وی جان تو خود کدامی | |||||
ای جان شبی که زادی آن شب سری نهادی | دادی تو آنچ دادی وز جان مطیع و رامی | |||||
ای روح برپریدی بر ساحلی چریدی | دل دادی و خریدی آن را که تش غلامی | |||||
گر رند و گر قلاشی ما را تو خواجه تاشی | ای شمس هر طواشی تبریز را نظامی |