دیوان شمس/دلا گر مرا تو ببینی ندانی
ظاهر
دلا گر مرا تو ببینی ندانی | به جان آتشینم به رخ زعفرانی | |||||
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی | ز جان هم بریدم که جان را تو جانی | |||||
ز خون بر رخ من بدیدی نشانها | کنون رفت کارم گذشت از نشانی | |||||
تو شاه عظیمی که در دل مقیمی | تو آب حیاتی که در تن روانی | |||||
تو آن نازنینی که در غیب بینی | نگفتند هرگز تو را لن ترانی | |||||
چه می نوش کردی چه روپوش کردی | تو روپوش میکن که پنهان نمانی | |||||
چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ | برانی برانی بخوانی بخوانی | |||||
تو آن پهلوانی که چون اسب رانی | ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی | |||||
تو آن صدر و بدری که در بر و بحری | هم الیاس و خضری و هم جان جانی | |||||
کسی بیتو زنده زهی تلخ مردن | چو پیش تو میرد زهی زندگانی | |||||
ایا همنشینا جز این چشم بینا | دو صد چشم دیگر تو داری نهانی | |||||
اگر مرد دینی بسی نقش بینی | مکن سجده آن را که تو جان آنی | |||||
گره را تو بگشا ایا شمس تبریز | گره از گمانست و تو صد عیانی |