دیوان شمس/دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
ظاهر
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم | کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم | |||||
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم | بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم | |||||
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب | که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم | |||||
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم | وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم | |||||
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بیمعنی | چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم | |||||
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کردهام هش را | که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم | |||||
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود | به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم | |||||
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد | که از دردی آب و گل من بیدل در این پستم | |||||
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم | قدمهای خیالش را به آسیب دو لب خستم | |||||
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق | حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم |