دیوان شمس/دلا در روزه مهمان خدایی
ظاهر
دلا در روزه مهمان خدایی | طعام آسمانی را سرایی | |||||
در این مه چون در دوزخ ببندی | هزاران در ز جنت برگشایی | |||||
نخواهد ماند این یخ زود بفروش | بیاموز از خدا این کدخدایی | |||||
برون کن خرقه کان زین چار رقعهست | ترابی آتشی آبی هوایی | |||||
برهنه کن تو جزو جان و بنما | ز خرقه گر به کل بیرون نیایی | |||||
بیامد جان که عذر عشق خواهد | که عفوم کن که جان عذرهایی | |||||
در این مه عذر ما بپذیر ای عشق | خطا کردیم ای ترک خطایی | |||||
به خنده گوید او دستت گرفتم | که میدانم که بس بیدست و پایی | |||||
تو را پرهیز فرمودم طبیبم | که تو رنجور این خوف و رجایی | |||||
بکن پرهیز تا شربت بسازم | که تا دور ابد باخود نیایی | |||||
خمش کردم که شرحش عشق گوید | که گفت او است جان را جان فزایی |