دیوان شمس/دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
ظاهر
دفع مده، دفع مده؛ من نروم تا نخورم | عشوه مده، عشوه مده؛ عشوهی مستان نخرم | |||||
وعده مکن، وعده مکن؛ مشتریِ وعده نیام | یا بدهی، یا ز دکانِ تو گروگان ببرم | |||||
گر تو بهایی بنهی تا که مرا دفع کنی | رو، که بهجز حق نبری گرچه چُنین بیخبرم | |||||
پرده مکن، پرده مدر؛ در سپسِ پرده مرو | راه بده، راه بده؛ یا تو برون آ ز حرم | |||||
ای دل و جان بندهی تو، بندِ شکرخندهی تو | خندهی تو چیست؟ ــ بگو؛ جوششِ دریای کرم | |||||
طالعِ استیزِ مرا از مَه و مریخ بجو | همچو قضاهای فلک خیره و استیزهگرم | |||||
چرخ ز استیزهی من خیره و سرگشته شود | زآنک دو چندان که ویم گرچه چُنین مختصرم | |||||
گر تو ز من صرفه بری، من ز تو صد صرفه برم | کیسه برم، کاسه برم، زآنک دورو همچو زرم | |||||
گر چه دورو همچو زرم، مِهرِ تو دارد نظرم | از مَه و از مهرِ فلک مَهتر و افلاکترم | |||||
لاف زنم، لاف که تو راست کنی لافِ مرا | ناز کنم، ناز که من در نظرت معتبرم | |||||
چه عجب ار خوشخبرم چونک تو کردی خبرم | چه عجب ار خوشنظرم چونک تویی در نظرم | |||||
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همهشب | من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم | |||||
هر کسَکی را کسَکی؛ هر جگری را هوسی | لیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرم | |||||
من طلب اندر طلبام؛ تو طرب اندر طربای | آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم | |||||
تیرِ تراشنده تویی؛ دوکِ تراشنده منام | ماهِ درخشنده تویی؛ من چو شبِ تیرهبرم | |||||
میرِ شکارِ فلکای؛ تیر بزن در دلِ من | ور بزنی تیرِ جفا، همچو زمین پیسپرم | |||||
جمله سپرهای جهان باخلل از زخم بود | بیخطر آنگاه بُوَم کز پیِ زخمت سپرم | |||||
گیج شد از تو سرِ من، این سرِ سرگشتهی من | تا که ندانم، پسرا، که پسرم یا پدرم | |||||
آن دلِ آوارهی من گر ز سفر بازرسد | خانه تهی یابد او؛ هیچ نبیند اثرم | |||||
سرکهفشانی چه کنی؟ کهآتشِ ما را بکشی؟ | کهآتشم از سرکهات افزون شود افزونشررم | |||||
عشق چو قربان کندَم، عید من آن روز بود | ور نبود عید من آن، مرد نیام؛ بلک غرم | |||||
چون عرفه عید تویی؛ غرهی ذیالحجه منام | هیچ به تو درنرسم، وز پیِ تو هم نبرم | |||||
بازِ توام، بازِ توام، چون شنوم طبلِ تو را | ای شه و شاهنشهِ من، باز شود بال و پرم | |||||
گر بدهی میبچشم، ور ندهی نیز خوشام | سر بنهم، پا بکشم، بیسروپا مینگرم |