دیوان شمس/در این جو دل چو دولاب خرابست
ظاهر
در این جو دل چو دولاب خرابست | که هر سویی که گردد پیشش آبست | |||||
وگر تو پشت سوی آب داری | به پیش روت آب اندر شتابست | |||||
چگونه جان برد سایه ز خورشید | که جان او به دست آفتابست | |||||
اگر سایه کند گردن درازی | رخ خورشید آن دم در نقابست | |||||
زهی خورشید کاین خورشید پیشش | چو سیماب از خطر در اضطرابست | |||||
چو سیمابست مه بر کف مفلوج | بجز یک شب دگر در انسکابست | |||||
به هر سی شب دو شب جمعست و لاغر | دگر فرقت کشد فرقت عذابست | |||||
اگر چه زار گردد تازه رویست | ضحوکی عاشقان را خوی و دابست | |||||
زید خندان بمیرد نیز خندان | که سوی بخت خندانش ایابست | |||||
خمش کن زانک آفات بصیرت | همیشه از سالست و جوابست |