دیوان شمس/خیز صبوحی کن و درده صلا
ظاهر
خیز صبوحی کن و درده صلا | خیز که صبح آمد و وقت دعا | |||||
کوزه پر از می کن و در کاسه ریز | خیز مزن خنبک و خم برگشا | |||||
دور بگردان و مرا ده نخست | جان مرا تازه کن ای جان فزا | |||||
خیز که از هر طرفی بانگ چنگ | در فلک انداخت ندا و صدا | |||||
تنتن تنتن شنو و تن مزن | وقت تو خوش ای قمر خوش لقا | |||||
در سرم افکن می و پابند کن | تا نروم بیهده از جا به جا | |||||
زان کف دریاصفت درنثار | آب درانداز چو کشتی مرا | |||||
پاره چوبی بدم و از کفت | گشتهام ای موسی جان اژدها | |||||
عازر وقتم به دمت ای مسیح | حشر شدم از تک گور فنا | |||||
یا چو درختم که به امر رسول | بیخ کشان آمدم اندر فلا | |||||
هم تو بده هم تو بگو زین سپس | ای دهن و کف تو گنج بقا | |||||
خسرو تبریز تویی شمس دین | سرور شاهان جهان علا |