دیوان شمس/خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
ظاهر
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم | آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم | |||||
والله که نشانهای قروی ده یارست | آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم | |||||
از ذوق چراگاه و ز اشتاب چریدن | وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم | |||||
چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم | گر چه چو کمان از زه احکام خمیدیم | |||||
ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم | شیریم که خون دل فغفور چشیدیم | |||||
مستان الستیم بجز باده ننوشیم | بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم | |||||
حق داند و حق دید که در وقت کشاکش | از ما چه کشیدید وز ایشان چه کشیدیم | |||||
خیزید مخسپید که هنگام صبوح است | استاره روز آمد و آثار بدیدیم | |||||
شب بود و همه قافله محبوس رباطی | خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم | |||||
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق | کاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیم | |||||
هین رو به شفق آر اگر طایر روزی | کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم | |||||
هر کس که رسولی شفق را بشناسد | ما نیز در اظهار بر او فاش و پدیدیم | |||||
وان کس که رسولی شفق را نپذیرد | هم محرم ما نیست بر او پرده تنیدیم | |||||
خفاش نپذرفت فرودوخت از او چشم | ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم | |||||
تریاق جهان دید و گمان برد که زهر است | ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم | |||||
خامش کن تا واعظ خورشید بگوید | کو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم |