دیوان شمس/خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
ظاهر
| خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد | که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد | |||||
| ز حرف عین چشم او ز ظرف جیم گوش او | شه شطرنج هفت اختر به حرفی مات من گردد | |||||
| اگر زان سیب بن سیبی شکافم حوریی زاید | که عالم را فروگیرد رز و جنات من گردد | |||||
| وگر مصحف به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم | رخش سرعشر من خواند لبش آیات من گردد | |||||
| جهان طورست و من موسی که من بیهوش و او رقصان | ولیکن این کسی داند که بر میقات من گردد | |||||
| برآمد آفتاب جان که خیزید ای گران جانان | که گر بر کوه برتابم کمین ذرات من گردد | |||||
| خمش چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالم | در این هیهای من پیچد بر این هیهات من گردد | |||||