دیوان شمس/خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
ظاهر
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار | خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار | |||||
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب | با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار | |||||
بیتو بیعقلم ملولم هر چه گویم کژ بود | من خجل از عقل و عقل از نور رویت شرمسار | |||||
آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدن | خوی بد را چیست درمان بازدیدن روی یار | |||||
آب جان محبوس میبینم در این گرداب تن | خاک را بر میکنم تا ره کنم سوی بحار | |||||
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی | تا فغان در ناورد از حسرتش اومیدوار | |||||
چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر | گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار |