دیوان شمس/خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
ظاهر
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را | دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را | |||||
دیوار گوش دارد آهستهتر سخن گو | ای عقل بام بررو ای دل بگیر در را | |||||
اعدا که در کمینند در غصه همینند | چون بشنوند چیزی گویند همدگر را | |||||
گر ذرهها نهانند خصمان و دشمنانند | در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را | |||||
ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن | در خانه دلم شد از بهر رهگذر را | |||||
رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد | میخواند یک به یک را میگفت خشک و تر را | |||||
زان روز ما و یاران در راه عهد کردیم | پنهان کنیم سر را پیش افکنیم سر را | |||||
ما نیز مردمانیم نی کم ز سنگ کانیم | بی زخمهای میتین پیدا نکرد زر را | |||||
دریای کیسه بسته تلخ و ترش نشسته | یعنی خبر ندارم کی دیدهام گهر را |